18 تیر
قصّه را از کجا شروع کنم؟! از شب ِ زخم ِ «کوی دانشگاه»
یا جلوتر
- «لالا... لالا... ساکت!»
شب ِ تک تیرهای توی «جناح»
یا عقب تر، دو دست قفل شده
- «قفل کردم در ِ اتاقت را،
دست ِ لولو نمی رسد اینجا!»
ایستاده جلوی بند ِ سپاه
یا عقب تر، عقب تر از سیلی، قبل ِ جر خوردن ِ دهانت
- «هییییییس!»
قبل یک جفت چشم خونی و خیس، قبل امضای برگه های گناه
- «چشم ها را ببند و توی سرت، بَبَعی های باغ را بشمر!»
خورده شد چند گوسفند سفید، رد شد از گله چند گرگ سیاه
توی تختی به کوچکی ِ تنت
- «لا... لالا... خواب های خوووب ببین!»
خواب ِ بیدارباش ِ صبح ِ اوین، خواب یک آدم ِ بدون پناه
مادرم سعی کرد لالایی، توی گوشم بخواند و... خوابید!
من پر از ترس بودم و تردید، شهر در رفت و آمد ارواح
قصّه را از کجا شروع شدم؟! همه ی کوچه را که باریدم
یک نفر داد زد... فراریدم! به تو برخوردم از سر ِ هر راه
به تو که خسته بودی و خونی، با تو این قصه را عقب رفتم
با تو تا انتهای شب رفتم، با دو تا دست قفل تا خود ِ ماه!
تا ته ِ مست کردن ِ مشروب، دُور دنیای مرده چرخ زدن
کتک و مشت خورده چرخ زدن، خسته بر پله های دانشگاه
آرزویم بزرگ و دست نیافتنی و خنده دار و مسخره بود
چشم های تو پشت پنجره بود، که به من گفت: هیچ چیز نخواه!
سایه ها توی کوچه می گشتند، به شبم خاک ِ مرده پاشیدند
قصّه ام را کجا شروعیدند؟! مادرم خواب بود وقت لقاح...
فاطمه اختصاری